6.25.2004

 
به‌طرز عجيبي، ياد اين افتادم كه «نشسته‌ام در انتظار اين غبار بي‌سوار». حالا چرا، اگه شما داريد پشت گوش من رو مي‌بينيد، من هم مي‌دونم.

لا گقان شِف ادعا مي‌كنه كه برا سه تاي ديگه، هرچي من بگم قبوله. مي‌دونين چه‌جوري بايد من رو خر كرد؟ دقيقاً همين‌طوري!

من به كي بگم كه اين لعنتيا هنوزم كه هنوزه كتاب نشده‌ن؟ اي ...

يه چيزي: بريد اينجا و يادداشت بيست و چهارم ژوئن رو بخونيد. مي‌دونين چرا اين‌جوري مي‌شه؟ من فكر مي‌كنم (پس هستم!) كه اون‌جور سرباختن، به جايي بهتر از اينجا نمي‌رسه. نه اين، هيچ چيزي چشم بسته به جايي نمي‌رسه. تيكه تبريزي رو تو «گاهي به آسمان نگاه كن« يادتونه؟ اون‌جا كه اون ملك كذا به اصغر مي‌گفت «برا چي رفتي؟» گفت «برا اين‌كه شهيد شم». گفت «د همين ديگه! مي‌رن جبهه كه بجنگن» و قس علي هذا. حالا احساس مي‌كنين كه چرا اينا -- و دقيقاً همينا -- بايد اخلاف اون اسلاف باشن؟

6.22.2004

 
دارم اولي رو پرينت مي‌گيرم و يكي ديگه رو هم مي‌خونم؛ اما اين پرينت مفلون اونقدر كند پيش مي‌ره كه اعصابم هد بين خوردد! اي ديگه، وقتي خر شدي، اينام پشتشه.
صابتك هم تو كوزه افتاد: اون اسپشيال پيشنهادي من، دو تا استك اضافي مي‌خواست كه احتمالا يه شري درست مي‌كنن. مي‌گفت كه پنج كيلو به «د پروگرام» اضافه شده!
عزم كرده‌ام كه تو قرارداداي بعدي، ترتيب بدم و اينا. خوبه مي‌گفت كه دوتاي ديگه، سر وي‌بي دعواشونه. بيچاره‌ها نمي‌دونن كه اين يكي ديگه نه!
زيور و علي پيداشون شد؛ بعد سه چهار سال كه عمري بود...

6.18.2004

 
يه نكته احمقانه: نمي‌دونم چرا بلاگ اين دوست من بر‌عكس شده!

6.16.2004

 
خيلي عجيب نيست كه اونا كه فكر مي‌كني بي‌شعورن باشعور باشن؛ اما اين كه اونا كه فكر مي‌كني باشعورن بي‌شعور باشن ...

6.11.2004

 
اي روزگار كج مطار! (اگه نمي‌دونيد مطار چيه، بريد ياد بگيريد؛ به من هيچ ربطي نداره!) بالاخره، ما هم به همون دو سيلاب آخرش تبديل شديم!

اين جريان شركت هم برامون شده بدبختي. هرچي مي‌گم كه بابا، خر نشين فقط بيفتين تو يه خط! كسي گوش نمي‌كنه. بدبختي اينه كه نمي‌شه ول كرد كه برن پي كارشون. آخه چه‌جور بايد بهشون فهموند كه يه خط خاص، يا اولش خواب شديد داره و يا آخرش؟

عمو بزرگه كنوكسيون! (چون خيلي‌ها رو ديدم كه نمي‌گيرن، يادآوري مي‌كنم كه «كنوكسيون»، يعني «همرفت»!) سپرد كه همه‌چيز دست خودت، به عمو كوچيكه هم سپردم، قراردادات هم پاي خودت و اينا. علي‌الحساب، مي‌خوام يه كودتاي كوچولو بكنم؛ هرچند كه ممكنه از همين كه هست هم جون سالم در نبرم! خلاصه دو حالت بيشتر نداره ديگه: يا پولدار مي‌شم و يا از اونا كه شيش پا دارن و دو تا بال و دو تا شاخ! (منظورم سوسك نيست، يه گاو و يه گنجيشكه!)

6.06.2004

 
چه کنم که ملت ابلهند؟ چرا من باید کوتاه بیام؟ تهش این که بگن دیگه نیا. بیشتره؟ راهش همینه: یا با من کنار می آین (و نه من با شما کنار بیام) و یا هیچی.

خشنم رو ندیدن ...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?