6.25.2004

 
به‌طرز عجيبي، ياد اين افتادم كه «نشسته‌ام در انتظار اين غبار بي‌سوار». حالا چرا، اگه شما داريد پشت گوش من رو مي‌بينيد، من هم مي‌دونم.

لا گقان شِف ادعا مي‌كنه كه برا سه تاي ديگه، هرچي من بگم قبوله. مي‌دونين چه‌جوري بايد من رو خر كرد؟ دقيقاً همين‌طوري!

من به كي بگم كه اين لعنتيا هنوزم كه هنوزه كتاب نشده‌ن؟ اي ...

يه چيزي: بريد اينجا و يادداشت بيست و چهارم ژوئن رو بخونيد. مي‌دونين چرا اين‌جوري مي‌شه؟ من فكر مي‌كنم (پس هستم!) كه اون‌جور سرباختن، به جايي بهتر از اينجا نمي‌رسه. نه اين، هيچ چيزي چشم بسته به جايي نمي‌رسه. تيكه تبريزي رو تو «گاهي به آسمان نگاه كن« يادتونه؟ اون‌جا كه اون ملك كذا به اصغر مي‌گفت «برا چي رفتي؟» گفت «برا اين‌كه شهيد شم». گفت «د همين ديگه! مي‌رن جبهه كه بجنگن» و قس علي هذا. حالا احساس مي‌كنين كه چرا اينا -- و دقيقاً همينا -- بايد اخلاف اون اسلاف باشن؟

نظرها: Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?