11.27.2005

 
شده یه جشن مفصل و شلوغ راه بندازی و هرچه می‌خوای بکنی و به‌ت هم به فراوانی خوش بگذره، بعد چشم‌ت رو باز کنی و ببینی خودتی و خودت؟

11.20.2005

 
زندگی‌نامهٔ شقایق چیست؟

رایت خون به‌دوش وقت سحر،
نغمه‌ای عاشقانه بر لب باد،
زندگی را سپرده در ره عشق
به کف باد و هرچه بادا باد . . .

11.16.2005

 
داری میل می‌خونی، فرستاده می‌شی به اینجا و مرض قویم قدیم کلیک بازی می‌فرستدت به خبر شرق. حالا، فکر می‌کنی که شاید ناخواسته (از طرف اون دو تا) وارث و وصی دو تا دلی که کم و بیش گرفته‌اند.

می‌خونی تا می‌رسی به یه جایی که حرف از شعر «بزن این زخمه، از دکتر شفیعی کدکنی» می‌شه، و تو در نقش یک موجود همیشه مدعی به ذهنت فشار می‌آری: این کدوم شعرش‌ه که من عنوانش رو نشنیده‌م؟

حتی این ذهن کند هم «کار» می‌کنه و یادت می‌آره: «بزن این زخمه، اگر چند در این کاسهٔ طنبور نمانده‌ست صدایی». حالا مصیبت عظمی این‌ه که بقیه‌ش رو یاد بیاری. می‌شود و نمی‌شود و اینا، و بالاخره می‌ری سروقت «هزارهٔ دوم آهوی کوهی» و تو فهرست می‌گردی و «بزن این زخمه» نمی‌یابی. باز تو سر خودت می‌زنی و باز، این ذهن پیر بدبخت کمکت می‌کنه. یادت می‌آد که اسمش «بربط سغدی» بود:


بربط سغدی

بزن آن پرده، اگرچند تو را سیم
از این ساز گسسته
بزن این زخمه، اگرچند دراین کاسهٔ طنبور
نمانده‌ست صدایی
بزن این زخمه
بر آن سنگ
بر آن چوب
بر آن عشق
که شاید
بردم راه به جایی.

پرده دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن
لانهٔ جغد نگر،
کاسهٔ آن بربط سغدی
ز خموشی
نغمه سر کن که جهان
تشنهٔ آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد
که خاموش
درین ساز تو بینم.

نغمهٔ توست، بزن
آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این «پرده برافتد»
من و تو نیز نمانیم ـــ
اگرچند بمانیم و
بگوییم همانیم . . .

و حالا، تو هم نم‌نم‌ت راه می‌افته: همون «ذهن»، حالا یادش افتاده که آخرین بار این رو کی خونده بودی، و تازه این نه همهٔ برنامه‌ای‌ه که برات چیده. گذاشته که تو، به سبق مرض مزمن‌ت، نگاهی هم به صفحهٔ بعد بندازی:
تو را می‌ستایم، تورا می‌ستایم
تو را، ای همه روشنا، می‌ستایم
تو را آفرین گویم ای ایزد مهربانی
تو را در همه لحظه‌ها می‌ستایم


حالا دیگه نم‌نم نیست ـــ سهل است، حتی باران هم کم اسم‌ی‌ه برا وصف‌ش . . .

This page is powered by Blogger. Isn't yours?