3.17.2007

 
این روزا، نهمین سال هم داره می‌گذره.

دوست دارم چیزی ننویسم. می‌خوام این‌جور باشه؛ شاید به‌خاطر سکوت اون شب، تو بیمارستان ـــ سکوتی که علی‌رغم آزاردهنده بودن اولیه‌ش، خواستنی‌ترین چیز شد از پس اون چندبار شکسته شدن‌ش با «از اون دانشجوها بپرسین مرحوم فلانی هم با اونا بوده یا نه»های حضرت سرپرستار . . .

This page is powered by Blogger. Isn't yours?