12.05.2007

 
ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ماما را چو تابستان ببر دل گرمْ تا بُستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیاتا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
ای آفتاب جان و دل، ای آفتاب از تو خجلآخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارهاتا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسدتا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شبروزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زَهره بدَرّی زُهره راسلطان کنی بی‌بهره را شاباش ای سلطان ما
کو دیده‌ها درخورد تو تا دررسد در گرد توکو گوش هوش‌آورد تو تا بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکرنعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما
آمد ز جان بانگ دهل تا جزءها آید به کلریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما

بگذریم از این که آقاهه بد گیری داده به منظومهٔ شمسی، این «اقرار» و «ایمان» هم بدجوری مشکوک‌ه!

نظرها: Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?