11.20.2007
| ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را | باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را | |
| تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را | بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را | |
| با رویِ همچون ماهِ خود با لطف مسکینخواه خود | ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را | |
| چون جلوهٔ مه میکنی وز عشق آگه میکنی | با ما چه همره میکنی چیزی بده درویش را | |
| درویش را چه بود نشان جان و زبان دُرفشان | نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را | |
| جان من و جانان من کفر من و ایمان من | سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را | |
| ای تنپرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن | منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را | |
| جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم | تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را |
تیکههای خیلی گدایانه حذف شد، چنانکه تیکههای بیربط به ردیف.