11.22.2007
| آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا | جان گفت ای نادیّ خوش، اهلاً و سهلاً مرحبا | |
| سمعاً و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا | یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی | |
| ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما | آخر کجا میخوانیَم؟ گفتا برون از جان و جا | |
| از پای این زندانیان بیرون کنم بند گران | بر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علا | |
| تو جان جانافزاستی آخر ز شهر ماستی | دل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفا | |
| آوارگی نوشَت شده خانه فراموشت شده | آن گَندهپیر کابُلی صد سحر کردت از دغا | |
| این قافله بر قافله پویان سوی آن مرحله | چون برنمیگردد سرت چون دل نمیجوشد تو را | |
| بانگ شتربان و جرس مینشنود از پیش و پس | ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما | |
| خلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بیهوش ما | نعرهزنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا |
این «گَندهپیر کابُلی» کیه؟
درضمن، این «که»ی بیت آخر یهکم دردناکه. شاید بهتره که همون «کی» (به همون معنای «که») بشه.