11.17.2007

 

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شویآن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست اوگاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زرّ و زنگاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشانیا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبانکز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بدما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا


داستان شعیب کلاً سوت شد.

نظرها:
من اين غزل رو بسيار دوست دارم ولي معمولا تا سر تيكه شعيبش ميخوندمش. احساس ميكنم از ريتم خارجش مي كنه!
 
Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?