11.14.2007

 
ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌هادر حلقهٔ سودای تو روحانیان را حال‌ها
در لا احب الآفلین پاکی ز صورت‌ها یقیندر دیده‌های غیب بین هر دم ز تو تمثال‌ها
افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خونماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها
کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافتهیک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها
ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدددانی سران را هم بود اندر تبع دنبال‌ها
سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدیبا نقد تو جان کاسدی پامال گشته مال‌ها
آن کو تو باشی بال او ای رفعت و اجلال اوآن کو چنین شد حال او بر روی دارد خال‌ها
گیرم که خارم خار بد خار از پی گل می‌زهدصراف زر هم می‌نهد جو بر سر مثقال‌ها
فکری بُدست افعال‌ها خاکی بُدست این مال‌هاقالی بُدست این حال‌ها حالی بُدست این قال‌ها
آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزلهعشقی و شُکری با گِله آرام با زَلزال‌ها
توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشق حقفال وصال آرد سبق کان عشق زد این فال‌ها
از رحمة للعالمین اقبال درویشان ببینچون مه منور خرقه‌ها چون گل معطر شال‌ها
عشق امر کل، ما رقعه‌ای؛ او قلزم و ما جرعه‌ایاو صد دلیل آورده و ما کرده استدلال‌ها
از عشق گردون متلف بی‌عشق اختر منخسفاز عشق گشته دال الف بی‌عشق الف چون دال‌ها
آب حیات آمد سَخُن کاید ز علم مِن لَدُن جان را از او خالی مکن تا بردهد اعمال‌ها
گر شعرها گفتند پر، پر به بود دریا ز درکز ذوق شعر آخر شتر خوش می‌کشد ترحال‌ها

برا من، یه نمونهٔ دیگهٔ «سَخُن» جالب بود و فعل «زهیدن» (که هم‌ریشهٔ «زهدان»ه و بدجور شکل بابای «زاییدن» می‌زنه!) که تا حالا ندیده بودم‌ش.

این هم شاید به فهمیدن (یا نفهمیدن!) یه چیزایی کمک کنه: اون «لا احب الآفلین» بخشی از آیهٔ هفتاد و شیش سورهٔ انعام‌ه: «فلما جن عليه الليل راى كوكبا قال هذا ربي فلما افل قال لا احب الآفلين» ـــ جایی‌ه که داستان ابراهیم‌ه و داستان گشتن‌ش دنبال «خدا»ش. تقریباً یعنی که شب که شد، یه ستاره دید و گفت «همین خدام‌ه»؛ اما ستاره پایین رفت و ابراهیم گفت «چیزی که افول کنه رو دوست ندارم».

نظرها: Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?