11.13.2007
این اولیش.
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بیمنتها | ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها | |
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی | بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا | |
خورشید را حاجب تویی، امّید را واجب تویی | مطلب تویی، طالب تویی، هم منتها، هم مبتدا | |
در سینهها برخاسته، اندیشه را آراسته | هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا | |
ای روح بخش بیبدل، وی لذت علم و عمل | باقی بهانهست و دغل ک«این علت آمد وان دوا» | |
این سکر بین، هل عقل را؛ وین نقل بین، هل نقل را | کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا | |
میمال پنهان گوش جان، مینه بهانه بر کسان | جان «رب خلّصْنی» زنان، والله که لاغست ای کیا | |
خامش که بس مستعجلم، رفتم سوی پای علم | کاغذ بنه، بشکن قلم: ساقی درآمد، الصلا! |