3.17.2007

 
این روزا، نهمین سال هم داره می‌گذره.

دوست دارم چیزی ننویسم. می‌خوام این‌جور باشه؛ شاید به‌خاطر سکوت اون شب، تو بیمارستان ـــ سکوتی که علی‌رغم آزاردهنده بودن اولیه‌ش، خواستنی‌ترین چیز شد از پس اون چندبار شکسته شدن‌ش با «از اون دانشجوها بپرسین مرحوم فلانی هم با اونا بوده یا نه»های حضرت سرپرستار . . .

نظرها:
از یاد آوریت ممنون.من تازه نوشته هات را دیدم.هرسال این روزها بخش دست یافتنی دنیای بیداری و خواب ,دنیای حقیقت و مجاز و هرجه را میگردم.انگار که او جایی هست و من نمیبینمش.انگار هنوز نامه ای از او هست که نخوانده ام.در پی خطش یا حرفهاش(که چقدر دلتنگشانم)...همه ی گفته ها و نوشته ها را میگردم....ممنون.این نوشته هامثل یافتن رد پاییست.متشکرم.آمیتیس.
 
چیزی که همیشه توجهم رو جلب کرده اینه که داغ از دست دادن اون دوستان حتی برای من هم که اون موقع دانشجوی دانشکده نبودم ملموس بوده، کاملا حسش کردم، و بارها از تصورش اشک تو چشمام جمع شده. خیلی وقت ها که کلاسی تو تالار دکتر مهری داشتیم، نگاهم رو عکسشون مونده... می خوام بگم که یادشون واقعا تو فضای دانشکده بعد از این همه سال زنده است، امیدوارم روحشون شاد باشه.
آقای بردیا حسام، استاد سابق بسیار عزیز! سال خوبی داشته باشید در کنار خونواده، همراه با سلامتی و شادکامی!
 
be ye bazi davat shodi;) shayad bahooneii baraaye neveshtan.
 
سلام.
این دعوت خانم ناصری رو اجابت نمی‌کنید؟ اجابت کنید! لطفاً
http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=hengame.persianblog.ir&postid=7312869
 
Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?