9.02.2006
سیر نمیشوم ز تو! نیست جز این گناه من
سیر مشو ز رحمتم، ای دو جهان پناه من!
سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او
تشنهتر است هر زمان ماهی آبخواه من
درشکنید کوزه را! پاره کنید مشک را!
جانب بحر می روم، پاک کنید راه من
چند شود زمین وحل از قطرات اشک من؟
چند شود فلک سیه از غم و دود آه من؟
چند بزارد این دلم ــ وای دلم، خراب دل ــ
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من؟
جانب بحر رو کز او موج صفا همیرسد
غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من . . .
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانهام:
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
سیل رسید ناگهان، جمله ببرد خرمنم
دود برآمد از دلم، دانه بس[و]خت و کاه من
خرمن من اگر بشد، غم نخورم چه غم خورم
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
گفت که «از سماعها حرمت و جاه کم شود»
جاه تو را، که عشق او بخت من است و جاه من . . .
سیر مشو ز رحمتم، ای دو جهان پناه من!
سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او
تشنهتر است هر زمان ماهی آبخواه من
درشکنید کوزه را! پاره کنید مشک را!
جانب بحر می روم، پاک کنید راه من
چند شود زمین وحل از قطرات اشک من؟
چند شود فلک سیه از غم و دود آه من؟
چند بزارد این دلم ــ وای دلم، خراب دل ــ
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من؟
جانب بحر رو کز او موج صفا همیرسد
غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من . . .
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانهام:
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
سیل رسید ناگهان، جمله ببرد خرمنم
دود برآمد از دلم، دانه بس[و]خت و کاه من
خرمن من اگر بشد، غم نخورم چه غم خورم
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
گفت که «از سماعها حرمت و جاه کم شود»
جاه تو را، که عشق او بخت من است و جاه من . . .