12.22.2005

 
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن،
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن . . .

از جان طمع بریدن آسان بود، ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

بوسیدن لب یار، اول ز دست مگذار
کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

فرصت شمار صحبت، کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن . . .

نظرها:
برديا! چرا نمي‌نويسي؟؟؟
 
کژدم را گفتند: چرا به‌زمستان‌در نمی‌آیی؟ گفت: به‌تابستانم چه حرمت است که در زمستان نيز بيرون آيم؟!
 
Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?