7.31.2005
رفقا، چند ساعتی دیگه، اعظم از تزش دفاع میکنه. یادتون نره که گهگاه، «بودن»تون خوب قوتقلبیه برا دوستی که «مدافع» محسوب میشه.
من اصولاً چنان منزوی موجودیم که حتی از شلوغی پیادهرو و مهمونی (و حتی محیطهای کاریم) هم بهشدت گریزانم؛ اما اعتراف میکنم که شلوغی جلسهٔ دفاع خودم برام خوشایند بود. جوانتر که بودم، مخصوصاً حول و حوش فوق، دو تا دلیل عمده داشتم که طرف جلسهٔ دفاع دوستانم نرم: یکی اون شلوغی و «بچهٔ خوب» بودن تحمیلیش که ایجاب میکرد بگیرم بشینم و وول نخورم (و این کار اساساً از من بر نمیآد!) و دیگر این که دلم میخواست جلسهٔ دفاع خودم «کپ» نباشه ـــ دلم میخواست با هرچه که پیش میآد، تو همون لحظه برخورد کنم و تصمیم بگیرم (که البته به فضاحتی هم کشیده شد؛ اون قدر که اگه ناظر نبود، شیرینیش هم تو یخچال میموند!). بعدها، فهمیدم که دومیش اساساً بیمعنی بوده (یا اصولاً فقط برا من معنیدار بوده) و اولیش، هرچند که هنوز هم (که دیگه جوان نیستم و اون ناآرامی جوانی دیگه داره به شکل مشخصی جاش رو به افههای پیری میده) خیلی جدیمه، به قیمت اون چیزی که میده قابل تحمله.
به هر روی، یادتون نره: ساعت ۱۱، دفاع اعظمه. اگه نمیتونین خودتون رو برسونین، یه آرزوی موفقیت هم احتمالاً خوب چیزیه ـــ حتماً بهش میرسه . . .
من اصولاً چنان منزوی موجودیم که حتی از شلوغی پیادهرو و مهمونی (و حتی محیطهای کاریم) هم بهشدت گریزانم؛ اما اعتراف میکنم که شلوغی جلسهٔ دفاع خودم برام خوشایند بود. جوانتر که بودم، مخصوصاً حول و حوش فوق، دو تا دلیل عمده داشتم که طرف جلسهٔ دفاع دوستانم نرم: یکی اون شلوغی و «بچهٔ خوب» بودن تحمیلیش که ایجاب میکرد بگیرم بشینم و وول نخورم (و این کار اساساً از من بر نمیآد!) و دیگر این که دلم میخواست جلسهٔ دفاع خودم «کپ» نباشه ـــ دلم میخواست با هرچه که پیش میآد، تو همون لحظه برخورد کنم و تصمیم بگیرم (که البته به فضاحتی هم کشیده شد؛ اون قدر که اگه ناظر نبود، شیرینیش هم تو یخچال میموند!). بعدها، فهمیدم که دومیش اساساً بیمعنی بوده (یا اصولاً فقط برا من معنیدار بوده) و اولیش، هرچند که هنوز هم (که دیگه جوان نیستم و اون ناآرامی جوانی دیگه داره به شکل مشخصی جاش رو به افههای پیری میده) خیلی جدیمه، به قیمت اون چیزی که میده قابل تحمله.
به هر روی، یادتون نره: ساعت ۱۱، دفاع اعظمه. اگه نمیتونین خودتون رو برسونین، یه آرزوی موفقیت هم احتمالاً خوب چیزیه ـــ حتماً بهش میرسه . . .
نظرها:
نظرات
سلام بردیا!
خیلی وقته مستقیما از تو خبری نبود . اتفاقی اینجا رو کشف کردم. اما هنوز هم همونجوری هستی که هر کی مشناختت هنتظار داشت (این نفهمیدم تعریف بود یا چیز دیگه)
آدمی منطقی و اندکی سفسطه گر اما بکلی جذاب !!!!
نمی دانم چرا همیشه برای من لااقل با ابهت بودی و مورد علاقه؟ چرا فکر می کردم هر چی تو و علی حیدری بگید درسته ؟ من احمق بودم یا شماها شبیه خدا ؟
نمی دونم اما هر وقت می خوام چیزی شبیه دعا در حق دیگران بکنم (البته نمی دونم هنوز این دعاها در چه دین و آیینی دسته بندی می شه و اصولا به درگاه کدوم خداست) اما به طرز احمقانه ای همیشه برای تو و آزی و نیمای فسقلی آرزوی سلامت و خوشبختی دارم.
در ضمن من فکر کردم من رو به یاد داری که جرات پیغام گذاشتن رو به خودم دادم !!!
دیدنت برام سعادت بزرگیه !!
Post a Comment
خیلی وقته مستقیما از تو خبری نبود . اتفاقی اینجا رو کشف کردم. اما هنوز هم همونجوری هستی که هر کی مشناختت هنتظار داشت (این نفهمیدم تعریف بود یا چیز دیگه)
آدمی منطقی و اندکی سفسطه گر اما بکلی جذاب !!!!
نمی دانم چرا همیشه برای من لااقل با ابهت بودی و مورد علاقه؟ چرا فکر می کردم هر چی تو و علی حیدری بگید درسته ؟ من احمق بودم یا شماها شبیه خدا ؟
نمی دونم اما هر وقت می خوام چیزی شبیه دعا در حق دیگران بکنم (البته نمی دونم هنوز این دعاها در چه دین و آیینی دسته بندی می شه و اصولا به درگاه کدوم خداست) اما به طرز احمقانه ای همیشه برای تو و آزی و نیمای فسقلی آرزوی سلامت و خوشبختی دارم.
در ضمن من فکر کردم من رو به یاد داری که جرات پیغام گذاشتن رو به خودم دادم !!!
دیدنت برام سعادت بزرگیه !!
نظرات