7.24.2005

 
پی بنویسیم:

ــ اعظم: اولاً، شیرینی‌ش تموم شد ـــ هم برا من، هم برا دیگران. ثانیاً، اگه واقعاً شیرینی می‌خوای، خوب؛ باشه: قرارمون نهم امرداد، حدودای ۱۲ ظهر. چه کنم منِ خراب رفاقت!

در حاشیه: نمی‌دونم که بعد از «خراب» باید کسره بذارم یا ساکن!

ــ رویا: تو که اصولاً می‌تونی مدعی هم باشی! خاطرات محو من می‌گن که تولدت تو خرداد بوده؛ نه؟ از تو یکی نمی‌تونسته‌ام توقعی بدارم.

اندر حدیث آرزو، توصیه می‌کنم ندونسته دعای برآورده شدنش رو نکن! همون یکی هم برام بس‌ه و دلم نمی‌خواد چیزی غیر از همون بخوام ـــ هر چند که گفتم وضعش چی‌ه. به هر روی، از تو هم به خاطر خوش‌دل‌ی‌ت متشکرم.

در حاشیه: می‌دونی این «به آرزو رسیدن» از کجا پیداش شده؟ من هرچه فکر کردم نفهمیدم ـــ هر چند که از سه‌شنبه تا حالا، چنان دندون‌دردی دارم «که مپرس» و اصولاً تضمین نمی‌کنم که بتونم بهتر از بقیهٔ اوقات فکر کنم! فکر می‌کنم که فعل درستش «برآورده شدن» باشه؛ اما اون قدر اوضاع خط‌خطی‌ه که نمی‌تونم یاد بیارم که تو زبانهای دیگه چی می‌گن و فقط حدس می‌زنم که تو عربی، یه مشتقی از «تحقق» باشه. نظری نداری؟

دلیل این که فکر می‌کنم فعلش «برآورده شدن»ه هم البته معلوم نیست. سعی کردم که بگردم و ببینم تو شعرا چی پیدا می‌شه که به دیوار خوردم. الان، تنها ایده‌م این‌ه که فعل «کام»، «برآمدن»ه؛ مثل «کام جانم ز لب این لحظه برآور، ور نی / تشنه در بادیه چون خاک شود، آب چه سود؟»

این‌م همین‌جوری، چون بعضی وقتا از گوینده‌ش خوشم می‌آد و الان یه بیتش رو استفاده کردم:

تشنه‌ٔ غنچهٔ سیراب تو را آب چه سود؟
مردهٔ نرگس پر خواب تو را خواب چه سود؟

جان شیرین چو به تلخی به لب آرد فرهاد
گر چشانندش از آن پس شکر ناب، چه سود؟

چون تویی نور دل و دیدهٔ صاحب‌نظران
شمع بی روی تو در مجلس اصحاب چه سود؟

من که بی خاک سر کوی تو نتوانم خفت
بستر خواب من از قاقم و سنجاب چه سود؟

کام جانم ز لب این لحظه برآور، ور نی
تشنه در بادیه چون خاک شود، آب چه سود؟

دم‌به‌دم مردمک دیده دهد جلابم
دل چو خون گشت کنون، شربت عناب چه سود؟

همچو چشمت چو ز مستی نفسی خالی نیست
زاهد صومعه را گوشهٔ محراب چه سود؟

بی فروغ رخ زیبای تو در زلف سیاه
در شب تیره مرا پرتو مهتاب چه سود؟

چون به خنجر ز درت باز نگردد خواجو
این همه جور و جفا با وی ازین باب چه سود؟



ــ صالح: محض «صالح‌آزاری»: «کامنت»، علی‌القاعده، به نوشتهٔ قبلش بر می‌گرده. پاراگراف اولت قاعدتاً می‌بایست میلی می‌شد به من! به هر روی، من تعمدی در اصرار بر «نوهٔ نوهٔ ـ» دارم: براوؤر منطقدان نبود و فارغ از ریاضیاتش بیشتر به «فلسفه» پرداخته، اما هیتینگ کاملاً «آدم تکنیکال» بود و منطقدان (فکر می‌کنم که می‌دونی صورت‌بندی منطق شهودگرایانه اصولاً به هیتینگ منسوب‌ه). فان‌دالن هم بیشتر به فلسفهٔ شهودگرایی پرداخته (برعکس تروئلسترا)، اما شاگرداش (مخصوصاً فیسر و همین حضرت رویتنبرگ)کاملاً آدم تکنیکال‌ند. مجدداً، دکتر شدیداً اهل فلسفه‌ست و کمتر «فنی»، و اغلب شاگردایی‌ش که «مونده‌ن» کاملاً آدم تکنیکال‌ند ـــ از جمله من! خوب، البته، این زنجیرهٔ شریفه که به من رسیده، همین‌جا ختم می‌شه.

حالا، رفیق، گذشت اون زمانا که بردیا «حساب» می‌اومد! پیری بد چیزی‌ه . . .

در ضمن، اگه می‌دونستم این قدر لرزاننده‌ام، می‌رفتم یه کار دیگه پیدا می‌کردم! اون فیلم ایتالیایی رو یاد می‌آری که آقاهه شورچشم بود و حق و حساب می‌گرفت؟!

صالح، من بد معلمی‌ام ـــ تقریباً همهٔ اونا که زمانی معلمشون بوده‌م، می‌تونن این رو به‌ت بگن. اما به هر روی، یادت نره که بیشتر «درس»ها، فقط به این کار می‌آن که چیزی رو ببینی، که چیزهایی رو دیده باشی و البته، کنار بذاری‌شون. خوب: پس، بی‌خیال درس گرفتن، خاصه از من!

روز و ماه تولد من هم همون‌ه که گفتی. این که حرف من هم هست هم طبیعی‌ه: دنیا، به تقابل خیر و شر به‌جاست. کی از من شرتر؟! به نسبت من، عباس کلی کفهٔ اخیار رو سنگین می‌کنه! حالا چندم تیر هستی؟

در حاشیه، تیر، ماه تولد یه دوست و همکار عزیز دیگه هم هست: کاوهٔ لاجوردی. می‌شناسی‌ش؟


ــ پانی: بی‌خیال! قرار نیست کسی شرمنده باشه!

من البته مشکل کمبود آرزو ندارم، مشکلی هم با کم بودن آرزو ندارم. کم هست، کوچک اما نیست ـــ دست‌کم، من کوچک نمی‌شمارم‌ش. اما به هر روی، اگه آرزوهات فردتا باشن، حاضرم جزء صحیح نصفشون رو به نیابت از تو بفرستم. فقط، اگه بدفرم خراب شدن، از من ناراحت نشو: شک دارم که محبوبیتم در عرش بیشتر از محبوبیتم روی زمین باشه و اگه این‌جور باشه، کمِ کم‌ش سایهٔ روحم هم با تیر زده می‌شه!

نظرها:
سلام برديا!

1. قبول كه مي بايست پارگراف اول را ميل مي كردم، اما مي داني تنبلي مجال نمي دهد.

2. در مورد شجره نامه ي دكتر مي توانم بگويم: سلّمنا! من تسليم «نوه ي نتيجه» (يا معادلاً «نتيجه ي نوه»، به دليل بسته بودن مجموعه ي ‌‌‌‌‍‌‍} فرزند، نوه، نتيجه، نبيره، ... { نسبت به عمل «مضاف كردن») براوؤر كبير هستم. و البته نمي توانم از ابراز مكنونات قلبي ام صرف نظر كنم و نگويم: اي كاش برديا هم شديداً اهل فلسفه بود!

3. آقا! برديا هنوز هم به حساب مي آيد، فراوان! (ضمناً برديا جزء موروثات دانشكده است و يك جماعتي هستند كه ناراحت مي شوند اگر راجع به او اينگونه صحبت كني!! مِن جمله اينجانب!)

4. من ترجيح مي دهم كه در خصوص تصميمات شخصي افراد نظري ندهم (در خصوص كار ديگر و ..)!!

5. آنچه من از تجربه ي كوتاه (اما شيرين) شاگردي تو ديده ام و از تجربيات ديگران در همين زمينه شنيده ام اين است كه: برديا معلمي است با هوش و باسواد و تند خو (بعضي ها به جاي اين تركيب مي گفتند: تلخ!) و البته بسيار دوست داشتني! به نظر من اين ها براي ايده آل بودن يك معلم لازم و كافي است! مخالفي؟ (مخالفتت را در خصوص اينكه اينگونه هستي يا نه اعلام نكن.. چون در آن زمينه نظراتم عوض نمي شود.. در خصوص اينكه اينها براي يك معلم لازم و كافي است يا نه اعلام كن!)

6.دنيا تقابل اشرار و اخيار است.. موافقم.. اما پيش تر خيال مي كردم كه برديا جزء اخيار قرار مي گيرد.. نه اشرار..! حال با اين نظري كه در خصوص «خير بودن عباس موسوي» دادي، به گمانم بايد در تقسيم بندي هاي ذهني ام اندكي تجديد نظر كنم.. چرا كه اين سوال كه كدام خيري عباس را شر (حتي خير و شر نسبي، آنگونه كه از «نسبت» خودت و عباس گفتي) نمي داند برايم بي جواب است!!

7. من متولد 15 تير هستم! (عباس! بابا چرا ول كن ما نيستي؟ يه خورده برو اونورتر مي خوام به دنيا بيام!!)

8. متاسفانه كاوه را فقط و فقط مي شناسم.. در حد تطابق اسم و عكس و آثار! و از بهره اي بيش از اين محروم بوده ام!!

زياده ارادتمند – صالح
ياحق!

(راستي كراهت منظر نوشته ام از كپي پيست ورد منبعث است، شرمنده ناكم!)
 
Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?