6.24.2005
حقیقت البته اینه که به نظر من، غزلهای سایه قابل تحملترند. اما این و یکی دیگه (که بعداً میذارمش) خیلی هم بد نیستند ـــ دستکم، نسبت به بقیه!
زمزمه (۳)
زمزمه (۳)
در یاد منی، حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی، خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو آوارهٔ شوقم
یارای سفر با تو و رای وطنم نیست
این لحظه، چو باران فرو ریخته از برگ،
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست
بدرود تو را ـــ انجمنی گرد تو جمعاند
بیرون ز خودم، راه در آن انجمنم نیست
دل میتپدم باز درین لحظهٔ دیدار
دیدار؟ چه دیدار ـــ که جان در بدنم نیست
بدرود و سفر خوش به تو ــ آنجا که رهاییست ــ
من بستهٔ دامم، ره بیرون شدنم نیست
در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز
روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست