6.11.2005

 
سرود
از آن سوی مرز باور و تردید
می‌آیم
خسته بسته
می‌آیم
همرنگ درخت
در هجوم دی
می پایم
تا بهار می‌پایم
خاموشم و انتظار ــ
سر تا پا ــ
تا سبزترین ترانه را، فردا،
در چهچههٔ بوسهٔ تو بسرایم

نظرها:
می‌شه یه لطفی بکنی و جای کامنت گذاشتن اینجا ــ که جداً می‌خوام که داستان ستون سمت راست‌م در موردش جدی گرفته بشه ــ به من میل بزنی؟ خیلی لطف خواهی کرد اگه شده یک بار برا همیشه، به‌م بگی که کی هستی، من رو از کجا می‌شناسی، و حتی اصلاً چرا فکر می‌کنی که به‌خاطر اون جریان‌ه که شاکی شده‌م.

مشخصاً، من آدم تلخی هستم. حلقهٔ دوستان‌م خوب کوچک‌ه و حتی تو اونا هم این‌جور نیست که هر کسی هر چیزی به‌م بگه. از این منظر، کمتر حاضرم با «غریبه»ها سر و کار داشته باشم. محض خنده، این که کی بلاگ می‌خونه دست من نیست، علاقه‌ای هم به این ندارم که بدونم اصولاً چرا بلاگ درست شده. من اما، ظاهراً یه موجودی‌م که به‌م حق استفاده از این امکان داده شده و در حدودی که تو توافق‌نامه‌ش بود، موظف نبوده‌م که به خواننده‌هام توجه کنم. گفته‌م که برا دل خودم و فوق‌ش یکی دیگه می‌نویسم، و گفته‌م که اگه . . . لطفاً . . .، پس فکر می‌کنم که حرجی هم بر من نیست که بد‌اخلاق‌م.

خلاصه: اگه ناراحت شدی، متأسفم؛ اما اخطارش رو داده بودم. اگه کارم داری، جای کامنت گذاشتن تو وبلاگ‌م (که مثل خط خطی کردن دفتر یادداشت‌م‌ از طرف آدم‌ی‌ه که نمی‌شناسم‌ش) لطف کن و به‌م میل بزن. آدرس‌م هم «بردیا»ست (همون جور که تو آدرس بلاگ هست) روی جی‌میل.
 
Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?