12.28.2004

 
امروز، بنده به دو رفتم كه اغفال بشم! يكى به بهانه‌ى «جلسه»، من رو برد كه «ارشاد» بشم و بفهمم كه GoldQuest نه و Quest International و سكه مى‌دن و تكه و چى و چى و چى.

از اونجا كه اصولاً بنده عقل درست و حسابي براي بيزينس ندارم و اينا، به‌جاي اين‌كه شعورم رو جمع كنم و اين «هماي اوج سعادت» رو كه به دامم افتاده بود تحويل بگيرم، فكر كردم بندازمش تو قفس كه يه كم به ريشش بخندم. مكالمات رو ببينين:

آقاهه: مى‌دونين درخت دودويى چيه؟
من: چى؟ مثل چوب صنعتي و ايناست؟
آقاهه: هه‌هه! خوب حالا يادتون مى‌دم [تلاش آقاهه]
[شر و ور و اينا]

آقاهه: فكر كنين كه بايد يه پولي جور كنين كه ندارين. مي‌رين قرض مي‌كنين، رفيقتون رو هم شريك مي‌كنين. تو چه مدت مي‌تونين اين كار رو بكنين؟
من: نمي‌دونم. شايد يه هفته.، شايد يه ماه.
آقاهه: خوب. پس شما مي‌تونين فكر كنين كه تو ده ماه، 1024 نفر زير شاخه‌تون هستن.
من: فكر مي‌كنين بيشتر از يك ميليارد نفر تو اين قضيه شركت كنن؟
آقاهه: كمتونه؟!
من: آخه يه درخت دودويي بالانس برا يه ميليارد نفر كه فقط 30 لول داره!
آقاهه: خوب؟
من: خوب تو دو سال و نيم قال قضيه كنده مي‌شه ديگه!
آقاهه: خوب. با من امري ندارين؟
من: الان كه نه! گفتم دو سال و نيم ديگه!
آقاهه: ولي شما اشتباه مي‌كنين. اين عدد درست نيست.
من: شك دارم! [محاسبه‌ي من]
آقاهه: ترجيح مي‌دم چيزي نگم. كلاس كار من بالاتر از اين حرفاست.

من نمي‌دونم چرا عصباني شد!

نظرها: Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?