12.21.2004

 
برا اونا كه «فنج» دوست مى‌دارن:


فنجان آب فنج‌هايم را عوض كردم
و ريختم در چينه‌جاى خُردشان ارزن
وان‌سوى‌تر ماندم
محو تماشاشان.

ديدم كه مثل هر هميشه، باز، سوياسوى
هى مى‌پرند از ميله تا ميله
با رَفْرَفه‌ىْ آرام پرهاشان.

گفتم چه سود از پر زدن، در تنگنايى اين چنين بسته
كه بالهاتان مى‌شود خسته؟

گفتند (و با فريادِ شاداشاد):
«زان مى‌پريم، اينجا، كه مى‌ترسيم
پروازمان روزى رود از ياد.»

نظرها: Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?