12.08.2004

 
حالا كه افتادم، دلم نمي‌خواد اين يكي رو نذارم:

پروانه‌اي
بر برگهاي آسمان‌گون گل ابري
و برگها
در باد و
باد آكنده از باران
و باد و باران در زلال روشناي صبح
و صبح
از آن صبحهاي ناب بيداران.

پروانه مي‌پرسد ز برگ گل:
«... كي مهلت ديدارمان زين بيش خواهد بود؟»

از دوردست بركه پاسخ مي‌دهدشان
غوك:
«... شايد در اوراق كتابي بسته
بر طاق اطاقي كهنه و متروك.»

نظرها: Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?