7.02.2004
اولاً، بعضي وقتا آدم دچار شنگش مفرت (يني فرت فرت!) ميشه و يه سوتيايي ميده كه اصلاً نگفتني! حالا نميخوام بگم كه بعد از كلي داستان كه درباره دير چاي خوردنم ساخته شد، با كمال خونسردي خوردمش و رفت پي كارش؛ اما مثلاً اين كه تو اين باكساي «post» هيچوقت يه Alt+RtShift نزدم كه كلي از استعداد رو تلف راست و چپ بازي نكنم، خوب البته قايم كردني نيست؛ هرچند كه مسأله درونگروهياي باشه!
ثانياً، داشتم بلاگ ندا رو ديد ميزدم، بعد به سبك بعضيا «واقعاً لذت ميبرم كه اين جوونا رو ميبينم» كه از همون بلاهايي كه شش - هفت سال پيش سر من اومده سرشون مياد (يادداشت نهم خرداد هشتاد و سه رو بخونيد). خوشحالم كه با همه تغييرها، دانشجوها هنوز كم و بيش همونن، و متأسفم كه استادا همون نيستن... اين روزا حال نوشتن اضافي ندارم؛ اما بالاخره «فصلي خواهم نبشت» برا اونا كه با هم بزرگ شديم؛ برا اونجا كه با هم توش بزرگ شديم...
ثالثاً، حالا بعد يه عمري يه كاري كردين كه يه عمري نكردين، دليل ميشه كه به ديگراني كه يه عمري همون كار رو ميكردن و يه چند وقتي نتونستن دنبالش رو بگيرن تيكه بندازين؟
ثانياً، داشتم بلاگ ندا رو ديد ميزدم، بعد به سبك بعضيا «واقعاً لذت ميبرم كه اين جوونا رو ميبينم» كه از همون بلاهايي كه شش - هفت سال پيش سر من اومده سرشون مياد (يادداشت نهم خرداد هشتاد و سه رو بخونيد). خوشحالم كه با همه تغييرها، دانشجوها هنوز كم و بيش همونن، و متأسفم كه استادا همون نيستن... اين روزا حال نوشتن اضافي ندارم؛ اما بالاخره «فصلي خواهم نبشت» برا اونا كه با هم بزرگ شديم؛ برا اونجا كه با هم توش بزرگ شديم...
ثالثاً، حالا بعد يه عمري يه كاري كردين كه يه عمري نكردين، دليل ميشه كه به ديگراني كه يه عمري همون كار رو ميكردن و يه چند وقتي نتونستن دنبالش رو بگيرن تيكه بندازين؟