7.09.2004

 
عزم كردم كه پدر خودمو در بيارم: مي‌شينم سر تا تهش رو مي‌نويسم، سر بعديا تلافي و اينا. ديدين بالاخره ما هم [باز!] خر شديم؟

يه‌ چيز جذاب:
1. داستان سوت‌سوت يادتونه؟ عمو تكي يكي رو آفر كرد (يني آفِريد!) كه بنويسه. نظر به اين‌كه هنوز اسم براش نذاشتم، فعلاً بهش مي‌گم خاله ريزه، تا بعد.
2. خاله ريزه، دختر خوبيه و آدم باهوشي به‌نظر مي‌آد؛ اما همون «ولي» معروف پينوكيو درموردش كار مي‌كنه: ديد خوبي داره، نگرانياي خوبي هم داره؛ اما «اين‌كاره» نيست.
3. بنده خدا، اولش كه حرف پولش نبود، بعدش گفت كه اين نه امتياز داره و نه از چاپش پولي گير مي‌آد؛ پس صفحه‌اي ده تا. گفتم مال من كه نيست؛ حالا من مي‌گم.
4. عصري زنگ زد، گفت دوازده تا. گفتم ببين، مال من كه نيست. خودت صحبت كن. اما طفلكي، حتي گفت كه مي‌خواي شريك، گفتم نه. شريفي نيست؛ شريف، چرا!
5. به لا گقان شف گفتم شماره اين، قضيه اين. رفت و اومد، گفت قرارداد مقطوع هفت، بي درصدي! به خاله ريزه زنگ زدم كه بابا چي شد؟! ظاهراً، لا گقان شف تونسته مراسم پزون رو انجام بده! طفلكي ... (خنگ‌بازي در نياريدا؛ منظورم خاله بود!)

بايد آنتي‌ويروس رو بنويسم؛ اما حال ندارم. چه كنم؟

نظرها: Post a Comment

نظرات Œ

This page is powered by Blogger. Isn't yours?